شهر از یاد رفته

صدای بی پناه ...

شهر از یاد رفته

صدای بی پناه ...

خاک ما

توی 2500 سال تاریخ این خاک، آریاییان رنج های زیادی کشیدن.
قوم مغول و هندی ها از آسیای میانه ، روم و یونان از اروپا ، اعراب از جنوب همه و همه بر این مردم تاختند. کشتن و قارت کردند و فرهنگ هاشون رو برمون قالب...
نسل آریایی مون اگر از بین نرفته باشه دچاره تغییرزیادی شده‌!
ما قومی واحد نیستیم.دست پرورده ای از اقوام و فرهنگ های مختلفیم...
نام این خاک رو وطن نگذاریم! اینجا رزمگاهی بیش نبوده...

دین ؟

مادرم نماز می خواند و من آواز !
.
.
.
.
.
عقایدمان چقدر فرق دارد !
او خدای خودش را دارد منم خدای خودم را !
خدای او بر روی قانون و قاعده است و از قدیم همین بوده !
خدای من بر اساس نیازم و تجربیاتم است و هر روز کامل تر از دیروز است !
او خدا را در کنج خانه و معجزه می بیند !
من خدا را در آسمان ها و درون خودم ! در قطره ای باران ، بغض هایی پر از اشک ، در شادی از ته دل ! در ثانیه به ثانیه زندگیم !
او جلوی خدایش سجده میکند !
ولی من در آغوش خدایم آرام میگیرم !
نمی دانم
خدای من واقعی تر است یا او !
دین من بهتر است یا او