شهر از یاد رفته

صدای بی پناه ...

شهر از یاد رفته

صدای بی پناه ...

دوران زندگیم چطور گذشت؟...

ترس از کنکور !!

ترس از قبول نشدن و دعواهای بعدش با خانواده !!

ترس از این همه فشار فکری کاری کرد که بکوپ بشینم برا کنکور بخونم وقتی تو سایت دیدم همون رشته ی اول قبول شدم به خودم گفتم خوب دیگه همه مشکلا تموم شد.

ولی وقتی اومدم دانشگاه ....

یه محیط جدید !

یه فضای جدید !

روابط جدید و برخوردهای متفاوت !

همه و همه ..

اون toure ای که اونقدر حرف میزد که همه فراری میشدند رو  گوشه گیر کرد 

اروم شده بودم زیاد حرف نمیزدم و سرم تو لاک خودم بود البته تمامه دلایلش این نبود خیلی هاشم بخاطر یه سری مشکلات بود که فکر نکنم بتونم بگم...! (شرمنده)

تو دانشگاه دوستای خوبی پیدا کردم مثل محمد , آرش , علیرضا , سامان که خیلی بهم کمک کردند ولی کسایی هم بودن که نمی دونم چه پدرکشتگی ای باهام داشتن که علنا تو لباس دوست داشتن بهم ضربه میزدند.

تو این دانشگاه باخت های زیادی دادم و الان که سه ترم از دانشجو بودنم میگذره همش تو این فکر هستم که :

ای کاش هیچوقت اینجا نبودم


نظرات 2 + ارسال نظر
یک زن دوشنبه 14 دی‌ماه سال 1388 ساعت 02:15 ق.ظ http://radepayeman.blogsky.com

روزی که دخترم دانشگاه قبول شد...رو آیینه ی کوچک توی کیفش اینو نوشتم...سعی کن دیده نشی.
حالا مادرانه همین جمله رو برای شما می نویسم.
....سعی کن دیده نشی.
(لطفا این جمله رو بفهم)

شاید اگه همون روز اول که رفتم دانشگاه این جمله رو کسی بهم میگفت نمی فهمیدم
ولی الان این جمله رو به عنوان یه نتیجه بهش رسیدم

یک زن دوشنبه 14 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:38 ق.ظ

الان هم دیر نیست...راهی طویل در پیش رو داری...سال های بالای دانشکده...سربازی...کار...اینها مهم ترین روزا هایی هستند که در پیش رو داری...دیگه سرت رو برنگردان ...به عقب نگاه نکن..هر جه که بود تمام شده...حالا یه نفس عمیق ذهنی بکش و قدم های درست و عاقلانه را بردار.
از آدم هایی که باهاشون اشتباه کردی دور شو...وجودشون لازم نیست...دختر و پسر فرقی نمیکنه...الان همشون میتونن کندت کنن...توقفت بدن...حرف های دلت رو برای کسی نگو...از تصمیماتت کسی رو آگاه نکن...آرام و سر به زیر فقط درس بخوان...زیرا الان وظیفه ای جز این نداری.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد