یه مدتی هست که آپ نکردم...
راستیتش دست و دلم به نوشتم خیلی وقته که نمیره ! خیلی دوست دارم یه چند خط شعر بگم ولی نمی تونم خیلی دوست دارم مثل سابق این قدرت رو داشتم که به چیزی فکر نکنم ولی این هم نمیشه...
بعد امتاحانا رفتم چند روز اصفهان پیشه عمم اینا ! به خودم گفتم یه سفر برم شاید با تغیر آب و هوا وضعیت درست شه . تو کله خانواده به تنها کسی که دلم رو خوش کرده بودم پسر عمم ( علیرضا ) بود همیشه بهترین دوستم بوده و هست اما فکر میکنم بعد از این سفرم یکم مجبور بشیم رابطه مون رو کمتر کنیم آخه اونجا کاملا احساس زیادی بودن و مزاحم بودن بهم دست داد و یه جوری باهام
حالا با این شرایط دیگه فقط باید دلم رو به یسری رفیق های همکلاسی بی معرفت خوش کنم که میدونم ...
پ.ن : اها راستی...! خدمت سربازی فعلا به حالت تعلیق در اومد
پ.ن 2 : پی نوشت اول تنها خبر خوب سال 89 بود
بی معرفت خودتی....:دی
بابت سربازی هم تبریک
من با نظر مهسا مواوخم...
بی معرفت خودتی :)
"دنیای وارونه"
سلام دوست گرامی ، آیا شما بعضی اوقات خبرهای بی بی سی را باور می کنید یا قبول می کنید که به دلایل سیاسی این خبرها درج شده اند ؟ اگر وقت داشتید خوشحال می شوم نظر شما را بدانم . موفق و پیروز باشید
بابت سربازیت خوشحال شدم بهت تبریک می گم.
برای همه ی آدما این دوه پیش میاد سخت نگیر می گذره دوباره میوفتی تو خط نوشتن مثه سابق.
ایندفعه رو سخت نگیر شاید یه چیزایی هست که تو نمیدونی و این تو رفتارش تاثیر کرده بود ..
انشالله خبرهای خوش بیشتری بهت برسه
در مورد علیرضا چیزی نیست که ندونم و من با علیرضا مشکلی ندارم...
دلم از خانواده ی علیرضا گرفتست
ولادت منجی مبارک
ناراحت نباش درست میشه همه چی
آپم بیا اون طرفا