شهر از یاد رفته

صدای بی پناه ...

شهر از یاد رفته

صدای بی پناه ...

فقط نوشتم نخوندمش...

خیلی وقته که حالم بدجوری خرابه...

مشکلات خانوادگی و مالی و عاطفی و روحی روانی یه طرف ! این دردسر های اخیر که مادرم رو کاملا داره روانی میکنه یه طرف...

حالا من اینارو میگم شماها میخونین میگین طرف موزخوره داره یه چیزی از خودش در میاره

اکثر دوستای من فقط من رو تو شرایطی میبینن که فاز خنده دارم و بگو بخندم

وقتی بهشون میگم غمم گرفته هم فکر میکنن دارم مسخره بازی در میارم و تیکه پرونی میکنن

آره ! گله دارم....

از همه دوستام گله دارم که یه بار به صورت جدی نیومدن بپرسن که حبیب غمت چیه ؟ چرا حالت اینطوریه ؟ چرا رفتارت عوض شده ؟

از اینکه دیگران برام تصمیم گیری کنن و از رفتارم نتایجی برداشت کنن خسته شدم. از اینکه همه بخوان بدونه اینکه حرفهای من رو بشنون شروع به نصیحت کردنم کنن کلافه شدم...

یه زمانی شعر میگفتم و روی ورق خودم رو خالی میکردم ولی الان اون کار رو هم نمیتونم بکنم

الان حال و اوضاع ام یجوری شده که دارم هر روز پول برا یکی دو بسته سیگار میدم.

مثل یه آدمی شدم که روز و شب ام برام فرق نداره ! فقط دوست دارم بگذره و امید دارم که چند ساعت یا چند روز بعد شرایط فرق میکنه و بهتر میشه ولی همش داره بدتر و بدتر میشه...

نظرات 4 + ارسال نظر
eli پنج‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:50 ق.ظ

- نظر در تو می کنم ای بامداد
که با همه جمع چه تنها نشسته ای!

-تنها نشسته ام؟
نه
که تنها فارغ از من و از ما نشسته ام.

-نظر در تو می کنم ای بامداد
که چه ویران نشسته ای !
-ویران ؟
ویران نشسته ام؟
آری،
و به چشم اندار امید آباد خویش می نگرم .

-نظر در تو می کنم ای بامداد ،که تنها نشسته ای
کنار دریچه ی خٌردت.
-آسمان ِ من
آری
سخت تنگ چشمانه به قالب آمد.

-نظر درتو می کنم ای بامداد،که اندوه گنانه نشسته ای
کنار دریچه ی خٌردی که بر آفاق ِ مغربی می گشاید.
-من و خورشید را هنوز
امید ِ دیداری هست،
هر چند روز ِ من
آری
به پایان ِ خویش نزدیک می شود.

شاملو

ممنون ( غریبه )

نگین پنج‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:49 ق.ظ http://www.mininak.blogsky.com

سیگار ...
نمی دونم چی بگم ...
به نظرم نشکن فقط همین ...

آدما به نظر من وتی کم میارن که احساس عجز و ناتوانی کنن . وقتی که این عجزو بیان کنن .
نمی گم مشکلاتتو تو خودت بریز نه اصلا !‌ولی اظهار عجز نکن ...
بارها نتیجه ی منفیشو دیدم .
نمیدونم چرا این ارسالت منو شددیا یاده سارا انداخت و طرز حرفای اون



[ بدون نام ] جمعه 23 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:29 ق.ظ

خیلی نامردی!
حبیبی که من و کمک کرد ؟! ببین من وقتی اومدم با تو حرفیدم ،داشتم از همین حالتم زجر می کشیدم!تو که اون همه من و کمک کردی الان داری با خودت این کار و می کنی؟!
ازت خواهش می کنم دیگه سیگار نکش!
آخه دو بسته؟!
اگه من درجا می خواستم خود کشی کنم! تو الان داری بد تر از کار من و انجام میدی. داری یواش یواش خودت و می کشی!
خب تو اصلا حرف نمی زنی! منم وقتی می گفتم ناراحتم کسی اهمیت نمی داد همه فکر می کردن دارم مسخره بازی در میارم ! آخه منم یه آدم شدیدا شوخ بودم. الان خیلی کم دیگه شوخی می کنم . البته بازم جلوی اونایی که نمی خوام بدنم ناراحتم همونجوری می گم و می خندم! می دونی خنده برای آدم هایی مثه ما یه نقابه که خیلی خوب می تونیم خودمون و پشتش مخفی کنیم.
آقا حبیب شاید من نتونم کمکت کنم ولی خب به قول خودت می تونم سنگ صبور برات باشم و حرفات و بشنوم. این جوری ادامه بدی باختی!
بالاخره نباید این حرفات و تو خودت بریزی! همه ی آدما یه گنجایشی دارن این حرفیه که من همیشه به نگین هم می گم. تو هم ظرفیتت تموم می شه ولی اگه می خوای سر ریز نکنی باید هر یه مدت بالاخره خودت و یکم حداقل خالی کنی! باید با یکی بحرفی!
هنوز مونده تا آخر خط ولی اگه برسی بهش برگشتن و دور زدن خیلی سخته! نذار دور زدن و برای آخر خط!
لطفا دیگه این جوری سیگار نکش!!!! باشه؟!

مریم یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:38 ب.ظ

سلام
از دست یه دوست خیلی کارا بر میاد خیلی
خیلی عقده های دلتو میتونی بهش بگیو اونم سنگ صبورت باشه
تو به اخر خط نرسیدی
که اگه رسیده بودی اینجوری دنباله راه حل نمیگشتی
راه حلتو خودت باید پیدا کنی
خودت باید بهش برسی تا تو وجودت ثبت بشه
تا باز اگه این حالات برگشت بتونی ایستادگی کنی
بتونی تجربه جدید دیگه رو به راه حلای قبلی اضافه کنی
این زمونه پره از ادمایی که در پوستین بره جلوت ظاهر میشن
تو باید اونارو تشخیص بدی کسی نمیاد زیرو زبر خودشو واست رو کنه
اصولا بیشترین ضربه ای هم ما ادما میخوریم از همین ناحیه است
درست تو لحظه ای که احتیاج داریم به کسی و یقین به کمکش نارو میخوریم
اینم باز بر میگرده به خودمون
به این اصل رسیدم:
از هر ناحیه ای که ضربه میخورم راس اون ضربه خودم بودمو خودم
خودت رو باید خودت بسازی
خودتو بهتر بشناس تا قبل از اینکه بقیه تورو بخوان اونجوری که دوست دارن بشناسن
خودتو اونجوری که هستی به اطرافیات بشناسون
خودت باش
همه چیز حل میشه وقتی نقشی بازی نکنیم و خودمون باشیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد