بابام بهم یاد داده که برا عزیزام دل بسوزونم
بابام بهم یاد داده همه قشر آدمی رو به چشم انسان ببینم.
بابام بهم یاد داده که دستم و جلو غریبه بخاطر مال دنیا دراز نکنم...
بابام بهم یاد داده که اگه دست رفاقتی دراز کزدم توی رفاقتم بی ریا باشم...
بابام بهم یاد داده که اگه چیزی رو برا دیگرون بد میدونم خودمم بهش عمل نکنم
بابام بهم یاد داده که محرم اصرار دیگران باشم و حتی وقتی با کسی چپ میوفتم ام رازش رو نگه دارم.
بابام بهم یاد داده شرف رفیقم رو حفظ کنم. حتی اگه خودم بده بشم...
بابام بهم یاد داده تو زندگی وجدان ام رو همیشه آروم نگه دارم
بهم یاد داده که تو این دنیا کسی به فکرت نیست .
آخرش ام مهم ترین چیزی که ازش یاد گرفتم اینه :
که اگه همه دنیا دشمنم شد بازم بتونم روی پاهای خودم وایسم و حسرت روزای رنگی دیگران رو نخورم.
بهم یاد نداده که
تو رفاقت زیر و رو بکشم
تو زندگی بازنده باشم
تحت تاثیر حرف کسی باشم
برا دل خوشی کسی چهارچوب زندگیم رو خراب کنم
تجربه هایی که خودم داشتم اینه که جایی سفره ی دلم رو پهن نکنم
خیلی از رفیقای قدیمی شرف دارن...
اگه خواستم کاری برا کسی کنم قبلش مطمئن شم که ارزشش رو درک بکنه
با کسایی که فاز روشن فکری رو با احمقی ات و خود شیفتگی اشتباه گرفتن قاطی نشم.
بدون اغراق ! بهترین شعری که توی تمام عمرم از یه خواننده شنیدم همین شعر بوده و بنا به خیلی دلایل دوست دارم که این شعر رو توی وبلاگ ام بزارم.
انسان !
در بند ها بس بندیان
انسان به انسان دیده ام
از حکم بر تا حکم ران
حیوان به حیوان دیده ام
در مکر او در فکر این
در شکر او در ذکر این
از حاجیان تا ناجیان
شیطان به شیطان دیده ام
ای روزگار دل شکن
هر دم مرا سنگی مزن
من سنگ ها در لقمه نان
دندان به دندان دیده ام
از خود رجزخوانی مکن
تصویر گردانی مکن
من گردن گردن کشان
رسمان به رسمان دیده ام
ماتم چه گویم زین وطن
کز برگ برگ این چمن
من خون چشم شاعران
دیوان به دیوان دیده ام
چکش به فرق من مزن
ای صبر فولادین من
من ضربت بتک زمان
سندان به سندان دیده ام
بابام : برو کیس کامپیوترت رو باز کن بیار بزار کنار در! سوییچ و کارت ماشینتم بزار روش که صبح با خودم میبرم دفتر... تو آدم بشو نیستی !!
دلیل : توی سطل اتاقت چندتا پاکت سیگار دیدم.
امروز داشتم دفتر خاطرات ام رو ورق میزدم که چشمم به متن پایین افتاد :
تاریخ 3/7/1386 بهنام : اگه هنری داری به کسی یاد بده که ارزشش رو داشته باشه ...
تا امروز شاید بتونم بگم حدود 30% به حرفش عمل کردم! ولی خوب بعد حدود چهار سال تلنگر خوبی بود .
دیشب یه خواب خیلی ناراحت کننده در مورد یکی از دوستانم دیدم .صبح اش که بلند شدم همش تو فکر اون خواب اعصاب خورد کن و رفیقم بودم !
از آخر دیگه نتونستم تحمل کنم . گوشی رو برداشتم بهش اس ام اس دادم و حالش و پرسیدم.
جواب اس ام اس این بود : هنوز شکه ام ! پدر بزرگ و مادر بزرگ ام توی پرواز ارومیه بودن...
چند وقت پیش داشتم با یه نفر صحبت میکردم که بهم گفت : من علایق ام رو شناختم و به دنبالش رفتم...
با این حرف حس بدی بهم دست داد.چون من از علایقی که داشتم خواسته یا ناخواسته دست کشیده بودم و حالا دارم جوری زندگی میکنم که با یه آدم مرده هیچ فرقی ندارم.
دلم میسوزه ! خیلی ...
امروز تولد یکی از دوستانمه به اسم سینا !
از وقتی که یادم میاد این پسر رفیق و همراهم بوده...
تمامه خاطرات کودکیم با این مرد رقم خورده و اعتراف میکنم که هرچیزی و هرکسی رو میتونم از ذهنم پاک کنم بجز بهترین دوستم سینا رو....