-
رسمش این نبود...
جمعه 26 شهریورماه سال 1389 07:37
هیچوقت از زندگی درس نمیگیرم ! همیشه از اون کسانی ضربه میخوری که انتظارش رو نداری... قواعد بازی کردن رو یادم رفته! اما بهتره که این جمله رو برا خودم همش تکرار کنم : ( نگذار تاوان اشتباهاتت رو کس دیگه ای بده ) تنها اشتباه من اعتماد بود ...
-
مادر!!
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1389 15:00
من! میام حرفامو اینجا میزنم... شاید کسی باشه که این حرف ها رو بخونه ! اما مادرم چی؟ اون که دلش از آدم ها و زمونه گرفته است باید کجا درد دل کنه . کیه که حرف های اون رو بشنوه ....... ؟ پ.ن : هر روز دارم با چشمام شکسته شدنش رو میبینم و نمیتونم کاری کنم فقط میتونم گلایه کنم اما صدای بی پناه به هیچ جا نخواهد رسید
-
تنها یه خاطره
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1389 18:49
همیشه سعی میکنم جوری رفتار کنم.... که خاطرات به جای رفیق نباشه ! و اگر شد هیچوقت خاطرات خوش فراموش نشه
-
چه میشه کرد ؟
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1389 14:57
به خدا قسم نمی خواستم فرصت رو از دست بدم ! فکر کنم خیلی دیر شده باشه و زمان داره جوری جلو میره که مجبورم تسلیم باشم . به شرافتم قسم حرفه دلم رو میزنم ...
-
یادتون نره !
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 04:14
این روزا هیچ چیزی خوب پیش نمیره.... یه مطلب جامع و کامل نوشتم اما ثبت موقع کردمش برای تاریخ 29/12/1389 یعنی چند روز مونده به عید نوروز ! اگه تو این مدت اتفاقی افتاد این تاریخ یادتون باشه و بیاین حتما پستی رو که گذاشتم رو بخونین توی اون مطلب همه چیز رو توضیح دادم .... (toure)
-
یه شروع دیگه
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 03:36
سلام! اصلا رو مووده این نیستم که بخوام بنویسم ولی عذاب وجدان گرفتم از بس که دوستام بهم محبت داشتن و اومدن گفتن چرا چیزی نمی نویسی ؟ برا همین اومدم که بگم اما خلاصه ! .... میخوام سعی کنم پست هامو کاملا خلاصه بنویسم از این پس که هم وقت داشته باشم سریع تر آپ کنم هم اینکه اگه کسی خواست به وبلاگم نگاه کنه حال و حوصله خوندن...
-
پایان دنیا
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 03:19
بلاخره فیلم 2012 رو دیدم... برام تاثیر گذار بود این فیلم رو که دیدم به خودم گفتم جدا اگه همچین اتفاقی بیفته و من زنده باشم و اون روز رو ببینم چه حالی میشم ؟ چظوری قراره بمیرم ؟ به چی دارم فکر میکنم ؟ چه کسایی کنار دستم وایسادن و دارن تصاویر قبل مرگ شون رو نگاه میکنن ؟ نمیدونم تو اون لحظات تسلیم قدرت خدا میشم یا اینکه...
-
شطرنج !
جمعه 22 مردادماه سال 1389 08:03
صفحه ی شطرنج دو تا شاه داره و همیشه آخر بازی یکی از شاه ها مات میشه... زندگی من هم مثل صفحه شطرنج شده با این تفاوت که سرباز های من نمیکشن و اسب هام گردشی ندارند... ولی سپاه سیاه برای نابودی آومده... به گمانم از شانزده سپاه اش عظیم تر است با این حال باز همه دلبسته ی ارتش مقابل میشن و مرگم را حق میدانند.... شاید در خیال...
-
ماه رمضان !
پنجشنبه 21 مردادماه سال 1389 01:09
ماه رمضان هم اومد.... اصلا نمیدونم برا چی آدم یه ماه روزه میگیره و حکمت اش چیه ؟ دوست هم ندارم بدونم . جدیدا هیچجوره خوشم نمیاد تو همچین بحث هایی وارد بشم ولی درکل روزه ام رو میگیرم بازم نمیدونم چرا ؟ حالا اینارو ولش کن.... اومدم در مورد پست قبلی یه چیزی بگم که به یه خونه تکونی اساسی بین رفیقام نیاز دارم خیلی ها باید...
-
مگه رفیفی هم مونده ؟
چهارشنبه 20 مردادماه سال 1389 02:20
شاید بازنده اونی باشه که رفیقی نداره و اونایی هم که داره از دست بده ! ولی مهم اینه که چطوری از دست بده ؟ مهم اینه که وجدان درد میگیره یا نه ؟ مهم اینه که رفاقت کرده یا خیانت ؟ وقتی جواب همه این سوالا ارزش های زندگی و رفاقتت رو خراب نکرده باشه نمیشه گفت که تو بازنده ی بازی بودی... باختن و سوختن تو رفاقت یه دنیا باهم...
-
چه میشه کرد
شنبه 16 مردادماه سال 1389 04:31
سلام ! دوستان خیلی اومدن گفتن که چرا انقدر دیر به دیر آپ میکنم... آخه زندگی برام روز مره شده و هیچ چیزه جدیدی نیست که بخوام بگم و آپ کنم اومدم اینو بگم که بعضی وقتا پیروزی تو اینه که آدم شکست بخوره و شرف و شخصیت و حیثیت خودشو از بین ببره تا بتونه راحت زندگی کنه ! منم میتونستم دستمال به دستی اینو اون رو بکنم و خودمو...
-
مهتاب...
سهشنبه 5 مردادماه سال 1389 07:00
نمیدونم دقت کردین یا نه ! ولی دیشب مهتاب خیلی قشنگ بود و آسمون یه جذابیت فوق العاده ای داشت... یه مدتی بهش خیره شدم و تمامه لذتی که میشه یه انسان از زندگی ببره رو حس کردم اگه قشنگ بود حقیقت داشت اگه توی عمق آسمون سیاهی میدیدی بازم میفهمیدی که داره تمامه چیزی که هست رو بهت نشون میده شاید دلیلش همین باشه که آدم مجذوب...
-
اصفهان
یکشنبه 3 مردادماه سال 1389 02:22
یه مدتی هست که آپ نکردم... راستیتش دست و دلم به نوشتم خیلی وقته که نمیره ! خیلی دوست دارم یه چند خط شعر بگم ولی نمی تونم خیلی دوست دارم مثل سابق این قدرت رو داشتم که به چیزی فکر نکنم ولی این هم نمیشه... بعد امتاحانا رفتم چند روز اصفهان پیشه عمم اینا ! به خودم گفتم یه سفر برم شاید با تغیر آب و هوا وضعیت درست شه . تو...
-
کبریت؟
سهشنبه 22 تیرماه سال 1389 04:15
شعله کبریت برای آتش کردن... یه نخ سیگار که توی این وضعیت سردرگم و روزمرگی ! حداقل بتونه برای چند دقیقه هم که شده منو از فکر این نابسامانی نجات بده حکم زندگیست...
-
ناجی ایران...
چهارشنبه 16 تیرماه سال 1389 21:31
داشتم دفترم رو ورق میزدم که یه شعر از دایی عزیزم دیدم. خاطرات پارسال قبل انتخابات که دل همه مردم پر امید بود برام زنده شد و با اجازه ی داییم این شعرش رو براتون نوشتم تا بخونین... ناجی ایران ! سیدی از آل طاها آمده روشنایی بهر ظلمت آمده میرحسین فرزند اصحاب کسا درپی تکریم و عزت آمده قبل او آن سید عالی مقام خاتمی آن پور...
-
بهتره آNم با خودش رک باشه...
چهارشنبه 16 تیرماه سال 1389 03:46
همیشه آدما تصور غلطی از خودشون دارن و فکر میکنن که از همه لحاظ برتر هستن ولی به این جمله که ( هیچ انسانی کامل نیست )هم اعتقاد دارن ! این پارادوکس های زندگی رو هیچ وقت نمیشه از بین برد و نمیشه ریشه ها شو به دست آورد... نمیگم من اینطوری نیستم که دروغه ! اما دارم سعی میکنم تا یه حدودی این قضیه رو حل کنم و تنها راه حلش هم...
-
چی بگم بیچارم کردن دیگه...
پنجشنبه 10 تیرماه سال 1389 20:51
نبرد نا برابر... نیست کار ما برادر ! آره استاد... من دستم به جایی بند نیست که بتونم تلافی این کارت رو در بیارم ولی میتونم این قول رو بهت بدم که بلاخره یروز تلافی میکنم ! جلسه ی اول ترم دیگه خیلی حرفا رو دلم سنگینی میکنه که بهت بزنم... اینجا فقط میتونم این رو بگم که چرا اصولت برابر نبود و فرق پسرا با دخترا چیه ؟( همین )
-
زیر سیگاری
چهارشنبه 9 تیرماه سال 1389 13:37
جلو تلویزیون پای فوتبال خوابم برد... میدونی چی شد ؟ بابام بیدارم کرد و زیرسیگاریم که بغل دستم بود رو بهم نشون داد...... بعدش هم دیگه چیزی نگفت ! تاحالا این جوری شرمنده نشده بودم
-
دل
دوشنبه 7 تیرماه سال 1389 18:42
دیگه آدما دلشون دریا نیست .... برا همینه که زیره بارون هم با چتر میرن !
-
من کی ام ؟...
شنبه 5 تیرماه سال 1389 03:21
خیلی وقتا برا اینکه توی جامعه بپذیرنمون باید خودمون رو عوض کنیم... باید اون افکار و عقاید که ارزش هامون رو میسازه رو کنار بزاریم ! باید رفتار هامونو تغییر بدیم و خیلی کار های دیگه... بعضی ها بعد از این تغییر راضی هستن چون فکر میکنن یه پله از تکامل شون رو گذروندن. بعضی ها هم از خودشون متنفر میشن آخه به اون آدم قبلیه دل...
-
روز پدر ؟؟؟
شنبه 5 تیرماه سال 1389 01:41
بابا ! روزت .... اصلا دلم نمی خواد بقیه شو بگم. انقدر زور گفتی که نمی خوام روزت رو تبریک بگم !
-
اینم یه جورشه
دوشنبه 17 خردادماه سال 1389 16:56
بیست و چهارم تیر تولدمه... بابام بهم گفته اگه مشروط بشم به عنوانه کادو تولد برام دفترچه اعزام به خدمت میگیره ! حال و حوصله درس خوندن که ندارم ولی مجبوری باید یه حرکتایی زد برا همین دارم سعی میکنم دیگه خیلی خیلی کم بیام پای کامپیوتر این پست هم گذاشتم که دیگه نخوام آپ کنم و از این حرفا... برام مهم نیست زندگی چی میشه !...
-
خیلی مهم ...
پنجشنبه 13 خردادماه سال 1389 03:17
سلام ! برام خیلی مهمه که این پست ام رو تا آخر بخونین... نمی دونم توجه کردین یا نه ولی من تمامه شعر هام رو از توی وبلاگ برداشتم برای اینکه داشتم توی وبلاگ های بلاگفا از سر بیکاری میگشتم تا یه وبلاگ قشنگ و دل نشین پیدا کنم تا بتونم با خوندن مطالبش یکم از وقتم رو پر کنم که به یه وبلاگی برخوردم که توش دوتا از پست های من...
-
مادر
پنجشنبه 13 خردادماه سال 1389 00:25
حرفی ندارم که در مورد مادرم بگم ... فقط میخوام اینو بگم که خیلی خیلی دوستش دارم و اگه نبود خیلی چیزا رو تحمل نمی کردم !! تو روی خیلی ها وای میستادم و به خیلی ها پشت میکردم... !
-
چی داره سرم میاد ؟
جمعه 7 خردادماه سال 1389 01:02
تو یه شرایطی قرار گرفتم که کاملا فضا و مکان رو مبهم حس میکنم. فکر میکردم تو این بیست ساله خیلی آدم خوب و دوست داشتنی ای بودم ولی همش اشتباه بوده اگه خوب بودم بخاطر این بوده که تونستم با شرایط خودم رو وفق بدم و اگه آدم دوست داشتنی ای بودم برا این بوده که شاید با هزار راه و روش خودم رو دوست داشتنی جلوه دادم ولی در اصل...
-
بیلیارد
سهشنبه 4 خردادماه سال 1389 22:17
بیلیارد رو برای همیشه گذاشتم کنار... از مرداد پارسال که به دلایلی دوره قمار کردن و بیلیارد بازی کردن رو خط کشیده بودم تا دو هفته پیش پام رو تو هیچ باشگاهی برای قمار نگذاشتم بجز مواقعی که میخواستم با دوستام برم و دوره همی بازی کنیم ( که دو یا سه بار بیشتر نبود ) ولی دو هفته پیش که یه سری افکار بلند پروازانه اومد تو سرم...
-
دکارت
چهارشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1389 05:23
مگه دکارت نگفته : (( می اندیشم... پس هستم !)) پس چرا هرچی بیشتر می اندیشیم بیشتر فراموش میشیم اگه دکارت توی این دوره بود میگفت : ..........
-
کسی به تنهایی کامل نیست
جمعه 10 اردیبهشتماه سال 1389 20:07
هیچ مردی کامل نیست.... ولی میتونن اهدافی داشته باشن که کامل باشه
-
چه میدونم والا ؟
جمعه 3 اردیبهشتماه سال 1389 02:27
خدایا ! مگه من هم سنتم...مگه من هم قدتم...! آخه چرا انقدر منو میزاری سر کار و میگی دارم امتحانت میکنم؟؟؟
-
تور کویر..
شنبه 28 فروردینماه سال 1389 15:34
همیشه میخواستم یه تور کویر برم و وقتی آرش بهم زنگ زد منم فرصت رو از دست ندادم و قبول کردم. ساعت سه صبح جمعه راه افتادیم و ساعت دوازده شب برگشتیم. درکل بهمون خوش گذشت ولی فکر کنم به هم سفرامون خوش نگذشت چون تصور کنین شیش تا پسر که به هم برسن و ته ماشین رو بگیرن چی میشه حالا اگه بین شون من و آرش و محمدحسن هم باشیم که...