-
؟
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1389 01:20
این چه حسیه که دوباره داره شروع میشه؟
-
سیگار...!!
شنبه 14 فروردینماه سال 1389 00:36
دوازده سال پیش بود...! دوتا پسر هشت ساله که آرامش خونه باغ پدربزرگشون رو با شری ها و سر صداهاشون به هم ریخته اند. یکی از اون دوتا پسر من بودم و اون یکی علیرضا پسر عمه ای که از برادرام بیشتر دوستش دارم و تا حالا هم یه رفیق خوب بوده وهم یه هم راز...! دوتا پسری که هیچ وقت یه ستاره ی روشن تو طالع شون نبوده و همیشه حسرت...
-
چه کنم؟
سهشنبه 10 فروردینماه سال 1389 01:17
اون زمانه ای که ازش ترس داشتم داره نزدیک میشه ...
-
اینم از امسالمون...
دوشنبه 9 فروردینماه سال 1389 04:15
دیگه خیلی ها هستند که عید رو پیش خانواده شون بودن براشون مهم نیست. من با اینکه از خانواده ام چیز زیادی ندیدم و مخصوصا از طرف خانواده درجه دومم خیلی ضربه خوردم و حرف شنیدم ولی بازم همیشه دوست داشتم وقتی عید میشه همشون مثل سنت قدیم بیان نایین تا کل خانواده دوره هم جمع بشه. امسال همشون اومده بودن ولی من مثل قدیم زیاد شوق...
-
سال 88 خوب تموم شد!
پنجشنبه 27 اسفندماه سال 1388 15:41
بعضی وقتا..! یه چیزایی هست که به مرور زمان برات ارزش میشه حالا میخواد خوب باشه میخواد نباشه.همین که تو مغزت به صورت ارزش حک بشه دیگه با هر استدلالی که باشه می خوای ثابت کنی که حرف تو درسته. روزای آخر سال 88 برا من درسای بزرگی داشت تا بتونم یه سری موارد که برام بیشتر مانع بود ( اما ارزش داشت ) رو بهتر بشناسم.من یه آدم...
-
تغییر ...؟
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1388 02:45
من معمولا شب ها بیدارم و طرف ساعت هفت و هشت صبح اگه دانشگاه نداشته باشم یا نخوام برم سر کار میگیرم می خوابم و اگه داشته باشم بعد از ظهر که میام خونه میگیرم می خوابم و دیگه هروقت بیدار بشم که معمولا ساعت نه و ده شب ه دوباره تا صبح روز بعدش بیدارم. خیلی از دوستامو و فامیل ام بهم گفتن چرا اینجوری هستی منم همیشه یه جواب...
-
شک
دوشنبه 3 اسفندماه سال 1388 02:03
یه مدته که اصلا به هیچی فکر نمیکنم برای همین هیچی هم نداشتم که بنویسم. من خیلی شکاک شدم در صورتی که قبلا اصلا این جوری نبودم نمی دونم دلیلش چیه؟ ولی هرچی هست داره دوستامو اذیت میکنه این موضوع.برای همین تصمیم گرفتم به هیچ موضوعی فکر نکنم. شاید این راه روش خوبی باشه ولی اگه راهه بهتری هست بهم بگین ؟
-
برو درستش کن بیا...
شنبه 17 بهمنماه سال 1388 21:24
به خاطر یکی دیگه تو یه سازمان دیگه ما باید فحش گوش کنیم... یه زمانی تو یه دفترخانه اسناد رسمی کار میکردم وقتی به مردم میگفتم پروندت ناقصه و میدیدم شاکی میشن و شروع میکنن سرمون داد بی داد کردن دلیلشو نمیفهمیدم و منم شاکی میشدم که چرا سر من یا همکارام خالی میکنن! امروز روزه چهارمی بود که برا کارای دانشگام از این ساختمون...
-
من برای یه راه به نتیجه رسیدم
جمعه 16 بهمنماه سال 1388 03:24
امروز زیر باران باید رفت سهراب رو تجربه کردم یه مسیری رو با دوستم پیاده اومدم و بعد هم که از هم جدا شدیم دلم نیومد که از زیر بارون برم کنار و پیاده به راهم ادامه دادم با اینکه تمام وجودم خیس شده بود ولی فکرم گرم افکار بود نتیجه...! هنوز معلوم نیست...! اگه بهم فرصت بدن دیگه شرایط رو از دست نمیدم.
-
راه کجاست ؟
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1388 02:33
روی خط جاده یه جاده ی بی انتها...! وسط دل کویر اینور و اونور جاده فقط سپیدی دریای نمک پیداست... سمت چپ چندتا کوه هست.. با امید به این که اونجا زندگی بهتری در انتظارم ه جاده رو رها میکنم و به سمت کوه حرکت میکنم. چند ساعته که دارم راه میام ولی هنوز نرسیدم چاله ها و گودالهای زیادی رو دور زدم تا بتونم به کوه برسم و میدونم...
-
وقتی رفتی
شنبه 3 بهمنماه سال 1388 14:12
یکی از دوستام خیلی دلش گرفته و از آدما دل سرد شده.من نمی تونم بهش کمکی بکنم ولی این شعر این پایین رو براش مینویسم که برا آهنگ های سعید مدرس ه و الان خیلی خیلی به حال و روزش بر میگرده.خودش میدونه کیه پس لازم نیست اسمشو بگم. و امیدوارم همیشه راه درست رو انتخاب کنه تو زندگیش و برا اون کسایی که مانع رشد کردنش تو زندگی...
-
قبول شکست تنها راه چاره است
دوشنبه 28 دیماه سال 1388 16:30
دلم شکست دارم دیوونه میشم الان فقط مبهم ام. باباطاهر عریان وقتی دلش شکست خدا یه سری دریچه به روش وا کرد و به درجات بالای عرفان و کمال رسید.حالا ما که اینطور شدیم همه درا رومون بسته شده.نه راه پست داریم نه راهه پیش. آخرین تلاشم رو برا رسیدن به هدف میکنم هرچه باداباد.یا میشه یا نمیشه دیگه به قول علیرضا وقتی تلاشمو بکنم...
-
بابابزرگ
یکشنبه 27 دیماه سال 1388 22:15
بلاخره چهل بابابزرگم تموم شد و رفتم سلمونی ریشمو سه تیغه کردم هرچند همه میگن ربطی نداره آدم بخواد تا چهل ریش بزاره ولی من فقط بخاطر احترام به پدر بزرگم ریش گذاشتم.هرچند زمانی که بنده خدا زنده بود هیچ موقع آبم باهاش تو یه جوب نمیرفت و یجورایی من نوه ی منفورش بودم ولی خوب احترام بهش برام تو این چهل روز مهم بود. خدا...
-
اصل دنیا
پنجشنبه 24 دیماه سال 1388 19:29
تو اتاقم که هستم! دنیا خیلی برام قشنگ و بزرگه همه باهم خوبن.. همه به هم کمک میکنن.. همه از غم اون یکی ناراحت میشن پدر مادرا واقعا خوبی بچه هاشونو میخوان.. برادرت بهت ضربه نمیزنه.. خواهرت پیش مامانه ازت بد نمیگه رفاقتامون صادقانست دوستی هامون قشنگه دلامون بزرگه تو فکر پلیدی نیستیم ولی وقتی از اتاقم میام بیرون و دنیای...
-
درد
سهشنبه 22 دیماه سال 1388 03:37
درد را از هر طرف خواندم درد بود
-
راه
سهشنبه 22 دیماه سال 1388 03:18
به خاطر اینکه فکرم خیلی درهم برهمه و نمیتونم تمرکز کنم که چطور بنویسم یه جوری شروع میکنم تا ببینیم چی میشه. به تنهایی احتیاج دارم و فکر کردن امیدوارم هرچه زودتر این امتحانای مسخره تموم بشه تا بتونم از فرصت دو هفته ای بین دوتا ترمم استفاده کنم و برم جایی که فقط و فقط خودم باشم. به چیزای زیادی فکر کنم و یه تصمیمی برا...
-
تلاش
جمعه 18 دیماه سال 1388 02:37
یه روز علیرضا سر یه موضوعی بهم گفت : من تلاشمو میکنم مهم نیست برسم یا نه مهم اینه که پیش وجدان خودم راضی هستم که تلاشم رو کردم.این جمله اش رو من تاثیر گذاشت چون دوباره به این یاد افتادم که باید تلاش کنم و بجنگم. من قدرت شو دارم ولی همت شو ندارم
-
حس خوبی بود
چهارشنبه 16 دیماه سال 1388 00:20
امروز صبح که از خواب پا شدم و دورو ورم رو نگاه کردم دیدم هنوز همه چی مثله قبله و زندگی یکنواختم ادامه داره.خیلی دوست دارم یه تغییراتی بهش بدم ولی نمی دونم باید از کجا شروع کنم.درکل از جام بلند شدم و طبق عادت رفتم سیگارمو کشیدم و بعدش اومدم یه چایی شیررین لیوانی برا خودم ریختم همینطور که داشتم میومدم پایه کامپیوتر به...
-
سکوت
سهشنبه 15 دیماه سال 1388 23:41
سکوت ! . . . . . . . . فقط سکوت چاره ی راهمه برا رها شدن فقط همین
-
دوران زندگیم چطور گذشت؟...
دوشنبه 14 دیماه سال 1388 02:04
ترس از کنکور !! ترس از قبول نشدن و دعواهای بعدش با خانواده !! ترس از این همه فشار فکری کاری کرد که بکوپ بشینم برا کنکور بخونم وقتی تو سایت دیدم همون رشته ی اول قبول شدم به خودم گفتم خوب دیگه همه مشکلا تموم شد. ولی وقتی اومدم دانشگاه .... یه محیط جدید ! یه فضای جدید ! روابط جدید و برخوردهای متفاوت ! همه و همه .. اون...
-
حکمت
دوشنبه 14 دیماه سال 1388 00:40
هزار حکمت آموختم که از آن چهار انتخاب کردم و از آن چهار هشت کلمه برگذیدم که جامع کلمات و حکمت است : دو چیز را فراموش مکن : خدا را. مرگ را. دو چیز را فراموش کن : به کسی خوبی کردی. کسی به تو بدی کرد. و اما چهار چیز دیگر : در مجلسی وارد شدی زبان نگهدار. در خانه ای وارد شدی چشم نگهدار. بر سفره ای وارد شدی شکم نگهدار. به...
-
رزق
یکشنبه 13 دیماه سال 1388 20:00
ما که راضی شده ایم رزق مقدر شده را نکشیم ناز گدایان توانگر شده را
-
دادگاه آدم
شنبه 12 دیماه سال 1388 03:34
نامت چه بود ؟ ... آدم فرزند ؟ ... من را نه مادری نه پدر! بنویس اول یتیم عالم خلقت نام محل تولد ؟ ... بهشت پاک اینک محل سکونت ؟ ... زمین خاک ان چیست بر گرده نهاده ای ؟ ... امانت است قد ؟ ... روزی چنان بلند که همسایه ی خدا اینک به اندازه ی سایه ی بختم به روی خاک وزنت ؟ ... نه آنچنان سبک که پرم در هوای دوست نه آنچنان...
-
دل مرده شدیم
شنبه 12 دیماه سال 1388 03:29
میگن ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است راست میگن ولی من میگم : ماهی رو هر وقت از آب بگیری میمیره
-
دوران زندگیم چطور گذشت؟...
شنبه 12 دیماه سال 1388 02:24
وقتی راهنمایی بودم تمامه فکر و ذهنم این بود که چطوری معلمارو دست بندازم.تمامه غمم این بود که چرا من یکی از این ماشین شاخ ای need for speed و یه تفنگ M4 بازی counter رو ندارم با آهنگای سیاوش گریه میکردمو و آهنگای شهرام میرقصیدم.تنها داراییم کبوترام بودن واقعا هربار دلم میگرفت میرفتم باشون حرف میزدم. زمونه گذشت و اومدم...
-
اره دارم مینویسم...
شنبه 12 دیماه سال 1388 02:04
رفیقم گفت بنویس خودت بنویس پس من خودم مینویسم حقیقت رو مینویسم مهم نیست چی میشه مهم اینه که دارم مینویسم احساس خوبیه وقتی خودت مینویسی وقتی شعر خودت رو مینویسی یا حرف دلتو مینویسی سامان جان مرسی که منو به خود اوردی
-
سلام !
شنبه 12 دیماه سال 1388 01:40
سلام ! خوبین ؟.. اول اینکه کریسمس تون مبارک باشه و تسلیت بخاطر محرم ببینین میشه تو مملکتی با عقاید دینی متفاوت خیلی راحت زندگی کرد الان مسلمونای ایران عزادارن و مسیحیا بخاطر کریسمس خوشحال و این دو تا قشر متفاوت دارن به راحتی کنار هم زندگی میکنند و به عقاید هم هم احترام میزارن پس چرا نمیشه اونایی که از نظر سیاسی...